کیارشکیارش، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

دنیای من و کودکم

تلاش برای رو زانو ایستادن

ای خوشگل مامان از دیروز تا بحال می بینم داری تلاش می کنی تا روی زانوت هم بایستی خیلی برام جالب و هیجان انگیز بود آخه تا به حال با این صحنه توی عمرم مواجه نشده بودم تلاش یک کودک برای چهار دست و پا رفتن واقعا موقع دیدن این صحنه ها به بزرگی خدا فکر می کنم خدایا شکرت که به من این نعمت و دادی هزاران بار ازت ممنونم  
28 آذر 1391

روزمرگی

جیگل جیگل مامان تو این 2 هفته که نتونستم برات بیویسم 1 هفته اش اینترنت نداشتیم و 1 هفته هم فرصتی نداشتم آخه تو خیلی خوابت کم شده و منو همیشه پیش خودت می خوای الانم داری جلوی بابات حسابی دست و پا میزنی و آب دهنت و پف می کنی بیرون و انرزی صرف می کنی و عرق می ریزی وای مامانی اگه بدونی چقدر پیشرفت کردی  تو سینه خیز رفتن حسابی برای خودت معلق می زنی و بعدش تند تند میری و منم دنبالت تا بگیرمت و تا سرت به جایی نخوره مخصوصا وقتی جلوی تلویزیون میذارمت باید مواظب باشم تا سرت و به میز تلویزیون نزنی وای خدا عجب سرعتی هم میری باید زودی خودمو برسونم بهت قربون اون دست و پای کوچولوت بشم وقتی هم خودتو به چیزی نی رسونی سریع کنجکاوی می کنی و اونو...
27 آذر 1391

خداحافظ پستونک

  خوشگل مامان دیگه پستونک دوست نداری آآآآآآآآآآخ جووووووووووون وقتی میذارم تو دهنت جیغ می کشی و روتو اونطرف می کنی یعنی نمیخواااااااااااااام فدات بشم عشق مامان  خیالمو راحت کردی به این فکر می کردم که چطوری این عادتو از سرت بردارم و نکنه مثل بعضی از بچه ها تا 7 سالگیت بخوریش حالا خیالم راحت شد الانم داری برای خودت سینه خیز می ری و دور خودت می چرخی و میای به سمت لب تاپ و من هی اینو این طرف و اون طرف میذارم تا از دسترست دور باشه ...
14 آذر 1391

پایان مسافرت

بالاخره مسافرت تموم شد و ما به شهرمون برگشتیم توی هواپیما کمی گریه کردی البته کمی که نه یه خورده اونجارو گذاشتی روسرت بعد هم خوابیدی و باید با ماشین حدود 2 ساعت می اومدیم تا به اینجا برسیم خداروشکر شب بود و تموم راه خوابیدی صبح جمعه اینجا بودیم و مراسم شیرخواران علی اصغر نرفتیم ولی عمه ات برات لباس سبز گرفت و با چفیه منم برات پوشوندم و بردمت حسینیه و گذاشتمت توی گهواره ......چون هم سن علی اصغر 6 ماهه بودی خیلی دوست داشتم این کارو انجام بدم و دادم و خوشحالم توی گهواره خوشت اومده بود و ساکت بودی و جیکت در نمی اومد عکس انداختم و اومدم تو ماشین و تو خوابیدی اخه بدجور خوابت می اومد امیدوارم هیچ مادری داغ به این بزرگی و نبینه خدای بزرگم...
7 آذر 1391
1